اعتمادی نیست

دخترکوچولو

من با کتونیم قدم میزنم زیر بارون و به تو فکر می کنم

اعتمادی نیست

 

 

 دیگر سوسوی هیچ چراغی امیدوارم نمی کند  

 

 

 دیگر گرمای دستی دلم را به تپیدن وا نمی دارد 

 

 

  میروم تا در تاریکی راه خود را پیدا کنم 

 

 

  که به چراغهای نورانی و دستهای گرم دیگر اعتمادی نیست  



[ جمعه 24 آبان 1392برچسب:اعتمادی نیست, ] [ 9:41 بعد از ظهر ] [ الیک ] [ ]