من با کتونیم قدم میزنم زیر بارون و به تو فکر می کنم
می خواهم داستانی از علاقه ام به تو را بنویسم :
یکی بود ، یکی …
بی خیال …
خلاصه اش میشود : دوستت دارم
کاش یادت نرود
روی این نقطه پر رنگ بزرگ
بین بی باوری آدم ها
یک نفر میخواهد که تو خندان باشی
نکند کنج هیاهوی زمان
بروم از یادت !
امروز انگار کسی آمد و هوای دلتنگی ات را
هی در آسمان اتاقم پاشید و تو نبودی!